شعر زادگاه من و تو از شاعر میبدی، حبیب خشایی
شهر من
زادگاه من و تو
گوهری خفته به انگشتر دستان کویر
شهر زیلوی پر از نقش و نگار
تار وپودش همه عشق
شهر خورشید در آن کاسهی زیبای سفال
شهر می بودن و بودش همه عشق
شاعری هستم من
کنج این عزلت و تنهایی ها
فکر آبادی و زیبایی شهرم هستم.
زادگاه من وتو هر دو یکی است
تو هم ای دوست بیا با من باش
سرد و مأیوس نباش
هیچ می دانی تو
«میبد» از بدر تولد زیباست
«میبدی» قلب تمام دنیاست
یار آن روز به خیر
سینه هامان پر عشق
دیدههامان روشن
دستهامان پر نور
تا «ده آباد» برفتیم همه
چه صفایی کردیم
بعد از آن جانب «پیر بفرو»
آن طرفتر از عشق
«کوچه باغی» پر گل
بود هر لحظه عیان
مثل «کوچُک» شاید
مثل «بشنیغان»
شهر، زیباست بیا
تا همه جانب «یخدان» برویم
ما ز هر درد و غمی آزادیم
چون که راهی «امیر آبادیم»
پس از آن ما رفتیم
سوی بازارچه هفتگی شهر امید
حیف باشد که چنین برگردیم
حال ای دوست چو در «مهرجردیم»
بعد از آن مرغ دل ما همگی
پر زند جانب «فیروز آباد»
عجب این منطقه جوشش دارد
مثل فیروزه و یاقوت و زمرّد باشد
که به انگشتری شهر درخشش دارد
من که لبریز از حُسن «حسن آبادم»
تا سر قله«اشنیز» رود فریادم
دل من باز نگیرد آرام
میروم من به سوی«دهشیخی»
یک نفر کرد صدایم که بیا
«مزرع سبز کلانتر» اینجاست
عازم کوچه ی «مهرآبادم»
بعد از آن سمت«محمد آباد»
چون که برگشتم من
یکسری هم سوی«حجت آباد»
می روم تا که دل آرام شود
دوستی دارم من
ساکن قریه ی«محمود آباد»
دوست دیگر من
آن طرف تر از او
ساکن«شاه جهان آباد» است
من به پابوس همه خواهم رفت
«بارجین» بندر زیبایی هاست
می روم تا به«شهیدیه ی» گل هایی شهید
در دلم غوغایی است
یک جهان عاطفه در قلب «جهان آبادی»
مثل یک ماه و ستاره با هم
پهلویش «بدر آباد»
رکن این خانه که نامش عشق است
«عشرت آباد» ترین خاطره ی«رکن آباد»
شاعرم من اما
زادگاه من و تو هر دو یکی است
گاه گاهی دل من می گیرد
خسته اما تنها
مثل یک عاشق بس غم دیده
می روم پیر چراغ«بیده»
«خانقاهی»این جاست
غرق در رقص و سماع
شاعری هستم من
دل من می خواهد
کوچه های شهرم
کوجه هایی همه نمناکی آجر با خشت
پر شود،پر شود از بوی بهشت
حبیب خشایی میبد-1379
برگرفته از کتاب باران ستاره ها
مطالب مرتبط: