خاطرات _حاج احمد متوسلیان - 1
جلوتر از دشمن
حاجی همیشه شعارش این بود:«باید پیش از اینکه دشمن سراغ ما بیاد، ما به سراغش بریم.»
یک بار که حاج احمد کمین کرده بود تا حساب یک گردان عراقی را برسد، پای بی سیم نشسته بود و خیلی دقیق به مکالمات و گفتگوی آنها گوش می کرد تا اینکه فرمانده گردان عراقی، خیلی عاجزانه و با لهجه غلیظ عربی، باناتوانی گفت:«ما احتیاج به کمک داریم.نیروهای ایرانی فشار میارن، نمی تونیم مدت طولانی مقاومت کنیم.»
حاج احمد خوشحال شد، قدری تامل کرد و رفت روی خط و به عربی زمخت و خشن گفت:«نگران نباشید! خودم مشکل شما رو حل می کنم، فورا یک ستون نیروی کمکی سراغتون می فرستم.» بعد ادامه داد:«موقعیت دقیق خودت رو گزارش بده.»
بعد با دقت گووش کرد و اطلاعات لازم را از فرمانده گردان عراقی گرفت. رو به بی سیم چی که کنارش نشسته بود کرد و گفت:«خب! الوعده وفا، باید نیرویی که قولش رو دادیم بفرستیم.»
حاجی فورا از مناسبترین محور، یک گردان نیرو اعزام کرد. بچه های بسیجی مثل باران بلا بر سر آن گردان عراقی نازل شدند.
این بار فرمانده گردان اعزامی حاج احمد روی خط بی سیم رفت و گزارش داد:«حاج احمد! تانکهای تی 72 رو تحویل گرفتیم، برای بقیه ی غنائم جا باز کنید!»
برگرفته از کتاب مجموعه یاران ناب
میخواهم باتو باشم
کاری از انتشارات:نشر یازهرا