چشممان روشن خیلی خوش آمدید
یکی معمم بود و دیگری مکلا. یکی رهبر عربی بود و دیگری رییس جمهور ایرانی. یکی سید بود و دیگری یک پارچه آقا. یکی فارسی حرف می زد و دیگری عربی. یکی پرچم لبنان دستش بود و دیگری بیرق ایران و هر دو فرزند برومند خامنه ای بودند. این بار مُهر ضاحیه خورده بود ساندیس عشق. امروز هم چهارشنبه بود. ما امروز لبنان بودیم و هفته بعد لبنانی ها به ایران می آیند. “چهارشنبه اتوبوسی که ما را آورد راهپیمایی” از طیاره بالاتر است و طی الارض می کند؛ حرفی هست؟ ستاره های حضرت ماه از ایران تا لبنان پیچیده عمل می کنند؛ حرفی هست؟
لبنان سر از پا نمی شناسد این روزها. سردار سپاه خامنه ای؛ احمدی نژاد عزیز دگر بار عروس خاورمیانه کرده بیروت را. ستاره ای امروز در لبنان می درخشد و ماه هم تا یکی دو روز دیگر در بلد امین در شهر مومنین آفتابی خواهد شد. مسیحا نفس ما خامنه ای است. هیچ کس اندازه خورشید از مدح ماه مسرور نمی شود. ما خیال می کنیم این ما هستیم که به استقبال “آقا” می آییم. نه عزیزان! استقبال کننده از ماه، خدای خورشید است. خامنه ای دست خداست بر سر ما. افتخار علی در این زمانه خامنه ای است. سیدعلی پای در هر زمینی بگذارد، دعای علی می آید به استقبال او. ما که هستیم؛ تا وقتی هوای خامنه ای را عباس دارد؟ خامنه ای مرجع اعظم ماست و زلال حوض حوزه ریشه در بصیرت او دارد.