خاطرات شهدا_شهید چمران 1
شیعه علی(ع)
هر چه را برای خود می خواست برای دیگران و مخصوصا نیروهایش هم می خواست.
وقتی مجروح شد و دربیمارستان هم بستری بود، نگذاش برایش کولر روشن کنیم. می گفت:«همین سقفی که بالای سرمه کافیه. این طوری یادم نمیره بچه ها توی خط، حتی همین سقف رو هم ندارن که بیان توی سایه اش بشینن و استراحت کنن.»
تا پایش عفونت نکرد،نگذاشت پنکه را روشن کنیم، آخر سر هم دکترها آمدند و گفتند:«اگه قانقاریا بشه، مجبوریم پا رو قطع کنیم، بذارین پنکه رو بیارن.»
........
یک روز که برای هماهنگی با دو لشکر 92 زرهی اهواز و 16 قزوین، به اهواز رفته بودیم، همه فرمانده لشکرها بودند. بعد از نماز، سفره را انداختد که ناهار بخوریم، همه مشغول خوردن شدند که سرهنگ قاسمی_فرمانده لشکر92_گفت:«دکتر، به میمنت و افتخار و رود شما، این بره رو قربانی کردیم.»
دکتر تا این را شنید، لقمه را در دهانش نگذاشت و روی زمین گذاشت و در حالی که از شدت ناراحتی صدایش عوض شده بود گفت:«من فکر کردم تمام پرسنل ارتش دارند از همین غذا می خورن!»
یادم نمی رود، رگهای گردنش بلند شده بود و بقیه داشتند به او ایراد میگرفتند که «این چه طرز برخوردیه؟»
به نقل از:خلیل صراف
برگرفته از کتاب چمران مضلوم بود از نشر یازهرا